29 هفتگی زندگی جنینی من

^{هفته 29}

^{تا به امروز 29 هفته است كه تو دل ماماني جا گرفتم . دارم كم كم بزرگ ميشم و به قول مامان لپهام از اين ماه شروع ميكنه به بزرگ شدن . هر روز صداي خواهر بزرگترم را كه با من حرف مي زنه ميشنوم . صبحها كه از خواب بيدار مي شه دستش را ميزاره رو شكم ماماني و به من ميگه بلند شو تنبل و بعد يه ماچ گنده از روي شكم ماماني ميكنه و حاضر ميشه تا بره مهد كودك ، تازگيها به همه ميگه اسم خواهرم را باران گذاشتم كه البته من اين اسم را خيلي دوست دارم باران – باران – باران خيلي قشنگه مگه منه ؟!‌ ماماني هروقت يك اسم ديگه پيشنهاد ميده روژان عصباني ميشه ميگه نه فقط باران به همه هم گفته ولي من اسم جديدم را دوست دارم (( باران ))}  

^{چند روزه كه روژان همراه مامان ناهيد تصميم گرفتند اتاق را جمع و جور كنند قرار شده كاغذ ديواريش بكنند و تازه شنيدم كه ميخواهند لوستر و پرده ها را هم عوض بكنندآخه  قراره من از همون روز اول همراه روژان توي اتاق جداگانه بخوابيم . البته ماماني هم قول داده بعضي از شبها پيش ما بخوابه  از اينكه خواهر روژان هستم خيلي خوشحالم . اميدوارم دوتايي دوستهاي خوبي براي مامان و بابا و همديگه بشيم.}

^{خدا را شكر حال مامان ناهيد خيلي خوبه هم از لحاظ روحي و هم از نظر جسمي همين مسئله باعث ميشه حالم من هم خوب باشه اميدوارم ني ني سالم و خوبي به دنيا بيام . هر روز صداي قلب ماماني را ميشنوم كه براي من و روژان و بابايي به تپش در مياد و برامون دعا ميخونه و بهترين آرزوها را از خدا ميخواد . ماماني ميگه دعاي بچه ها زودتر برآورده ميشه و بخاطر همين هر روز براي همه اعضاي خانواده ام دعا ميكنم .}