بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

مهيج ترين اتفاق

دارم ميرم مرخصي زايمان

امروز روز آخري است كه دارم ميآم اداره خيلي خوشحالم كه قراره بمونم خانه و مراقب فرشته كوچولوي تو شكمم باشم . تقريباً با همه خداحافظي كردم و همه التماس دعا داشتند . اميدوارم وقت زايمانم تك تك دوستهايي را كه از من درخواست دعا داشتند بخاطر بيارم .   دلم ميخواهد دختر قشنگم سالم و سلامت به دنيا بياد بخاطر همين تصميم گرفتم يك ماه زودتر از زمان زايمانم برم مرخصي از طرفي هم شنيدم قراره مرخصي زايمان از شش ماه به 8 تا يكسال تغيير كنه و همين مسئله به من انگيزه بيشتري ميده تا برم خانه هنوز خيلي كار دارم كه بايد انجام بدم دلم ميخواهد همه چيز وقتي كه فرشته كوچولوم به دنيا مياد آماده باشه البته دختر عزيزم روژان ه...
30 شهريور 1390

هفته 32 از زندگي جنيني

فرشته كوچولوي مامان،  الان دقيقاً هفته 32 از زندگي جنيني ات را داري سپري مي كني. يعني تقريباً اگر خدا بخواهد و سر موقع به دنيا بيايي 8 هفته ديگه تو بغل ماماني هستي . جات خيلي تنگ شده ، حركات دست و پاهات از روي لباسم كاملاً معلومه تقريباً تكانهات دردناك شده بعضي وقتها عضلات شكمم بخاطر جابجا شدن هاي مكرر ميگيره . هر وقت دستم را روي شكمم ميگذارم خيلي آروم تكون ميخوري و يك حس خيلي خوبي بهم دست ميده . هنوز از اينكه اسمت را بزارم باران مردد هستم . روژان خيلي اصرار داره كه باران باشه . همش ميگه يا باران يا رومينا . ولي من هنوز خيلي مطمئن نيستم . هر روز از خدا ميخواهم سر موقع به دنيا بيايي . هنوز خيلي كار دارم كه انجام ندادم . چند ر...
16 شهريور 1390

حس مادر/حس تولد/حس شکوفه دادن

   تا 2 ماهه دیگه مادر میشم !! مادر شدن براي بار دوم ؟ مادر شدن انگار یه تولد دوبارست ؛ تولدی اول برای خود مادر و بعد برای ورود کوچولوی نازنینم به این دنیا.  انگار با تولد نوزاد خود مادر هم دوباره متولد میشه ؛ دوباره پاک میشه و دوباره شکوفه میکنه و خدا دوباره بهش فرصت پاک زندگی کردن میده ؛ ولی ايندفعه همراهش یه نوزاد معصوم و پاک هم میفرسته که یادش باشه خدا برای چی دوباره بهش فرصت پاک زندگی کردن و شکوفه کردن داده . مادر شدن فرصتیه که خداوند به مادر میده تا مادر خالق و افریننده بشه ؛ چه حسیه خالق بودن ! چه حسیه اینکه خدایی که تنها خالقه بزرگ افرینشه حا...
5 شهريور 1390

29 هفتگی زندگی جنینی من

هفته 29   تا به امروز 29 هفته است كه تو دل ماماني جا گرفتم . دارم كم كم بزرگ ميشم و به قول مامان لپهام از اين ماه شروع ميكنه به بزرگ شدن . هر روز صداي خواهر بزرگترم را كه با من حرف مي زنه ميشنوم . صبحها كه از خواب بيدار مي شه دستش را ميزاره رو شكم ماماني و به من ميگه بلند شو تنبل و بعد يه ماچ گنده از روي شكم ماماني ميكنه و حاضر ميشه تا بره مهد كودك ، تازگيها به همه ميگه اسم خواهرم را باران گذاشتم كه البته من اين اسم را خيلي دوست دارم باران – باران – باران خيلي قشنگه مگه منه ؟!‌ ماماني هروقت يك اسم ديگه پيشنهاد ميده روژان عصباني ميشه ميگه نه فقط باران به همه هم گفته ولي من اسم جديدم را دوست دارم (( بار...
23 مرداد 1390

ني ني شگفت انگيز من

اين واقعاً شگفت انگيزه قدرت خدا يكي از بهترين و شگفت انگيز ترين مسائل روي زمين من كامل شدم و الان توي دل ماماني دارم ادامه رشد ميدم . منم دلم ميخواهد در مسابقه شركت كنم . ...
28 تير 1390

21 هفتگي زندگي جنيني من

فرشته كوچولوي ماماني در 20 هفتگي       اين عكسها مربوط به هفته 20 از زندگي جنيني ات است . داري كم كم آماده مي شي كه يك دختر خوب ناز و سالم براي مامان ناهيد بشي. خيلي خوشحالم . تو دومين دخترم هستي از اينكه روژان يك خواهر كوچولو داره خيلي خوشحالم. دلم براي ديدن روي ماهت يك ذره شده و عاشقانه منتظر ورودت به زندگيمون هستم. هم من و هم بابايي و البته خواهرت روژان . ...
1 تير 1390

روز مادر مبارك

    ای یگانه ترین بعد از خدای! مادر تو را چه بنامم که هیچ چیز یارای برابری با تو را ندارد کوهت ننامم که کوه پایداری و استقامت از تو آموخته رودت نخوانم که رود صداقت و پاکدامنی تو را به ارمغان برده آسمانت نخوانم که بسی بلندتر و رفیع تری و آسمان زیر گامهای توست ماه و خورشیدت ننامم که آن دو نور تو را به عاریت گرفته اند ستاره ات ندانم که آنان بی شمارند و تو بی همتا تو را نسترن و یاس و یاسمن نمی دانم که گل نیز عطر و بویش را از تو دارد آبشاران خروشان از مهر توست و دشت وسعت خویش را از قلبت گرفته مادر تو را با کدامین شعر و غزل بسرای...
2 خرداد 1390

كوچولوي ما خوش آمدي

چه لطيف است حس آغازي دوباره،و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس...و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن!و چه اندازه شيرين است امروز... روز ميلاد...روز تو!روزي که تو آغاز شدي! اين اولين عكس زندگيته به نظر من خيلي قشنگه ماماني توي اين عكس من از وجودت اطمينان پيدا كردم و صداي ضربان قلبت نويد ورودت را به دنياي ما مي داد صدای یک پرواز فرود یک فرشته آغاز یک معراج و شروع یک زندگی وقتي فهميدم دوباره يك مهمون كوچولو دارم نمي دونم چه حالي داشتم واقعاً برام سورپرايز بودي و مهيج بابايي وقتي شنيد قراره دومين فرزندش به دنيا بياد خندش گرفته بود من نفهميدم چه حالي داشت ولي قيافش خيلي خند...
1 خرداد 1390